روز جمعه من

ساخت وبلاگ

خواهرم اینا عصر رفتن، کلی ظرف نشسته رو هم تلنبار شده بود وخونه بهم ریخته بود بعد اینکه خواهرم رفت دلم براش تنگ شد عمه کوچیکه هم زنگ زد تا با مادرم و زن عمو برن روستا خونه عمه بزرگه خلاصه اینا رفتن من موندم و یه خونه بهم ریخته، شدم کوزت حال رو جمع کردم  آشپز خونه همه ظرف ها رو شستم الان هم میرم اتاق ها رو جمع کنم :|

بانو رفت مسجد، من و بابا گاهی نمازمون رو جماعت میخونیم دوست داشتید میتونید حتی دو نفره نماز جماعت بخونید خیلی خوبه :)

از فردا مراسم خونه تکونی رو شروع می کنیم تازه هفته بعد هم میریم برا خونه تکونی خواهرم، ای خدا خودت کمک کن ؛)

ماشاءالله خواهر زاده بزرگه عجب خوش زبونه یه چیزی میخواست عین سریال لیسانسه ها دستاش رو قلب می کرد خدا برای پدر و مادرشون حفظشون کنه... 

اینم از جمعه من، خدایا شکرت...

:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmy-netbookb بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 0:08