80

ساخت وبلاگ

اون روز که از دانشگاه رفتیم روستا سر راه چای نذری قسمت شد، فراموش کردم اینجا ثبت کنم، طعمش عالی بود...

الان خونه آبجی هستم، چون شهرستانم فردا دانشگاه نمیرم البته قبلاً هماهنگ کردم... 

خونه آبجی عالیه روبروش یه آپارتمانی هست اسمش رو گذاشتم قصر سفید هر وقت می بینمش میخندم و کلی حس خوب داره برام :)دیوونه شدم :)البته بودم... 

خواهرزاده بزرگه یه صفحه a4بهم املا گفت، هر دوشون رو دوست دارم :)

این جمله الان به ذهنم رسید نمیدونم قبلا کجا شنیدم یا خوندم "عهدی که با خدا در طوفان می بندید در آرامش فراموش نکنید" 

شما هم حساسیت دارید؟ من که بهار بیاد اکثراً عطسه می زنم و چشمام میسوزه البته اگه بوی یه گل خاص و چمن و...  بیاد... 

به ده سال آینده یک لحظه فکر کردم مغزم سوت کشید، اینکه چطور برام چرخ گردون میچرخه، انشاءالله برای هممون خوب و عالی پر از رستگاری...

دلتون شاد، شبتون بخیر


:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmy-netbookb بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 0:08