من و بانو، درخت آلبالو

ساخت وبلاگ

امروز با مادرم رفتیم بیرون از جلوی یه مغازه ای رد شدیم اسمش "بانو" بود، مادرم گفت باید یه چیز از اینجا بگیریم چون بهم میگی بانو یادگاری، یه پالتو خریدم، خدا حفظ کنه همه پدر و مادر ها رو آمین...

یاد یه خاطره ای افتادم گفتم اینجا ثبت کنم... 

حدود 7-8 سالم بود، موقع تابستون با دوستام که همگی همسایه بودیم بازی می کردیم من از همشون تپل تر و شلوغ تر بودم یه روز همه اینا رفتن بالای درخت، آلبالو بچینن منم با هزار زحمت رفتم بالا، یکم بعد همسایمون درش رو باز کرد همه دوستام فرار کردن من موندم وسط شاخه ها، خدا بیامرزه همسایمون منو از درخت آورد پایین تازه برام آلبالو هم چید منم به هیچکدوم از دوستام ندادم خوب اونا راحت میرفتن خودشون میچیدن، یه درخت توت هم داریم تابستون ها هر کی یه چادر میاورد زیرش پهن می کردیم یکی می تکوند شاخه هاش رو ما هم میخوردیم، یادش بخیر ؛)

سلامت و سربلند باشید... 

:)...
ما را در سایت :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmy-netbookb بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 1:32